بسياري از شعرا دل و دين را كنار هم مي آورند.حافظ مي گويد:
بت چيني عدوي دين و دل هاست
خداوندا دل و دينم نگهدار
فروغي مي گويد:
داديم به يك جلوه رويت دل و دين را
تسليم تو كرديم هم آن را و هم اين را
شايد منظورشان اين است كه دين داري نوعي دلبري است. بايد دين در دل آدمي رسوخ كند. تنها داشتن رفتار ديندارانه و گفتن الفاظ متدينانه كافي نيست. تا دين داري در دل آدمي كه فرمانده كل قواست تأثير نگذارد فايده اي ندارد.
به همين جهت قرأن مي فرمايد "لا اكراه في الدين" و نيز در سوره حجرات مي فرمايد:
(تا زماني كه ايمان به دلهاي شما وارد نشده باشد ادعاي مؤمن بودن نكنيد)
چون كار دل با زور و زر پيش نمي رود، دلبري مي خواهد.
متوليان و مبلغان ديني اگر نتوانند نهال دين را در دل مردم بنشانند كارشان ثمر نخواهد داشت و اين كار بقول حافظ هنر مي خواهد :
ز دلبري نتوان لاف زد به آساني
هزار نكته در اين كار هست تا داني
هزار سلطنت دلبري بدان نرسد
كه در دلي به هنر خويش را بگنجاني
مولوي مي گويد:
اي فقيه از بهر الله علم عشق آموز تو....
يعني قبل از نماز و روزه و حج و جهاد و خمس و زكات، مردم را عاشق خدا كن ، آنگاه كه عاشق او شدند بقيه كارها درست خواهد شد.
اگر چنين شد آن وقت است كه هيچ چيزي و هيچ كسي و هيچ اتفاق تلخ و شيريني نخواهد توانست دين را از مردم بستاند.
گر كشد خصم به زوراز كف من دامن دوست
چه كند با "كشش دل"كه ميان من و اوست
"اهلى شيرازى"
نظرات شما عزیزان: